هستی جون عزیزم ، نفسمهستی جون عزیزم ، نفسم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

برای نفسم هستی جون

آفرین وایستادی. هورا هورا

آفرین، بارک اله و هورا کلمات طلایی هستند که به لطف خدا همیشه برای تشویق هستی جون استفاده می کنیم. هیه هیه آواهایی است که نازدونه ما برای تشویق خودش به کار می بره. دیدیم نازدخملی میتونه وایسته هوس کردیم لباس بپوشونیم چند تا عکس خوشکل یادگاری ازش بگیریم. شازده کوچولوی ما از موقع تولد اشتیاق راه رفتن داره. به انتظار اولین گام های هستی جونیم ایشاله. وای خدای مهربون دیگه دلبریهاش شروع میشه. قربون ژست و نگاه نازت برم فرشته کوچولو.     بذار یه کم آویزون بشم.    الان خوب خوب جلوی دوربین وایستادم.  میخوام وردارمش مال خودمه     قشنگ وایستادم  خسته شدم میله ...
30 بهمن 1392

دوست دارم وایستم

اینجا هستی ماه روی ما یک روزه که ایستادن رو یاد گرفته. اولش وقتی میخواد وایسته نیاز به تزریق جرات و شهامت داره. به لطف خدای مهربون ما هم در این زمینه کم نمی ذاریم و همیشه هستی رو برای رشد و کسب مهارتهای جدید تشویق می کنیم     دقایق بعد با اعتماد به نفس و اشتیاق:   ...
30 بهمن 1392

دستان توانمند هستی

دخترک عزیز دردونه ما از انگشت هاش بیشتر استفاده می کنه اشیارو با انگشت شست و سبابه می گیره، انگشت هاش رو به نقش و نگار فرش می کشه، با میله های تشک بازی کشتی می گیره، بند کفش رو می کشه و اسباب بازی ها رو داخل سبد می ریزه و یا در سبد می اندازه، سفره و رومیزی ها رو می کشه و از همه بامزه تر پرت کردن اشیاست. مثلا بعد از آب خوردن لیوان رو رها می کن.... خلاصه دسته گل های خوش آب و رنگی به آب میده که وقت نمیشه همه رو بنویسم. کم کم چشم ها و دستهات دارن هماهنگ می شن. بماند که هر آنچه دیده بیند دل کند یاد بله خانم کوچولوی شیطون هر آنچه دیده بیند دستهایت هوس لمس کردن می کنه، همه میز عسلی ها رو پشت مبل ها قایم کردیم. خدارو شکر رشد می کنی و از تک تک کار...
27 بهمن 1392

ماهنامه هستی کوچولو 9

نور چشم عزیزم به بالش و متکا تکیه می دی و چند لحظه بدون کمک ما می شینی و به همه جا نگاه می کنی: گاهی تکیه می دی و با اسباب بازی هات بازی می کنی. قربون تکیه دادنت برم. آفرین نفسم ، اینطوری پروژه عکاسی من هم راحت تر پیش می ره. اماااااااااااااااا  گاهی هم بعد از چند لحظه : یه وقت هایی هم دانشمند کوچولویی و به کشف و تحقیق مشغولی:  اینجا با پاهات بازی می کنی و مامان بابا می گی:   ای بابا! این دندون ها کی درمیاد. همش ماساژ میدم البته همراه با آواز یا روضه خوانی.  سینه خیز رفتن، چهاردست و پا رفتن و سیر و سیاحت در همه جا.   یا  ...  آنق...
27 بهمن 1392

آتلیه زیبای باغ

دیروز به باغ رفتیم.هوای دلپذیر باغ خیلی می چسبید اونهم بعد از حدود یک و نیم ماه خانه نشینی به دلیل آلودگی هوا و سرمای زمستون. هستی کلی ذوق کرده بود و صدای هیجان انگیز در می آورد. بابای مهربون هستی یه آتیش باحال درست کرد که خانم کوچولو سردش نشه. واقعا آتش روشن کردن و بعدش خیره شدن به شعله های لطیف و سوزانش لذت بخشه. بماند که با دیدن ذغال یاد سیب زمینی کبابی کردیم طبیعت در هر فصلی زیبایی مخصوص به خودش رو داره، هر فصلی یه جورایی زیباست. درخت ها لخت بودند اما رنگ زمستانی قشنگی داشتند. چه آتلیه ای زیباتر از طبیعت و باغ برای عکس گرفتن!!!!! شازده کوچولو در باغ:        قربون نشستن نازت برم. ا...
26 بهمن 1392

شیرین ترین لحظه: آغاز سخن گفتن

شیرینترین لحظه: آغاز سخن گفتن 19 دیماه یعنی در 7 ماه و بیست روزگیت دو کلمه "مامان و بابا" رو همزمان باهم و چندین بار ادا کردی. خیلی لحظه شیرین و قشنگیه وقتی که حرف می زنی. به خودم بالیدم که هستی عزیز، مامان و بابا می گه.از اواخر ماه هفتم دهنت رو محکم می بستی و حرف میم رو تمرین می کردی. برامون جالب بود که هردو کلمه رو باهم گفتی. سریع و یواشکی دوربین رو برداشتم تا فیلمبرداری کنم بابایی جون رو صدا کردم که شاهد لحظه های شیرین سخنیت باشه. الهی همیشه خوش کلام و شیرین سخن باشی و دهانت همیشه معطر به خوش بوترین و سبزترین سخنان باشه. ...
20 بهمن 1392

ماهنامه هستی کوچولو 7

عزیزم نیمسال از عمر زمینی ات رو در کنا ما سپری کردی نمیدونم چه احساسی از زندگی داری ولی امیدوارم همیشه سبز سبز باشی و لحظاتت به یاد خدای مهربون آباد باشه، خدا به ما هم توفیق بده تا امین خوبی برای امانت گرانمایه اش روی زمین باشیم. نور چشمم به مبارکی و سلامتی شش ماهه شدی و کم کم باید غذای کمکی بخوری  و بر سر سره زمینیان باشی، نوش جانت. اما دعا می کنم  روح و جانت همیشه از مائده های آسمانی و نورانی بهره مند شود، خدای مهربون روزی های مادی و معنوی پر برکتی را نصیب جسم و جان عزیزت نماید. آمین خدارو سپاسگزارم به خاطر تمام لحظه هایی که یار و یاورمان بوده...   ماهگیت مبارک عزیز دلم . ...
19 بهمن 1392

ماهنامه هستی کوچولو 8

هستی در تمرین سینه خیز رفتن: دختر نازم دیگه یه جا بند نیستی، برای خودت هر جا دوست داری میری.   بازگشت به خونه: پس از سه هفته مهمونی در تبریز با خستگی به خونه اومدیم، به خاطر شرایط جوی پروازها می شد یا با تاخیر زیاد انجام می شد ما هم به همراه آناجون اینا سه روز در فرودگاه تبریز معطل بودیم. دوباره به خونه برگشتیم و هستی جون می تونه از تاب باحالش لذت ببره. نوش جونت چه خوش می گذره بهت توی تاب. اما امان از روزی که شب در خونه نباشیم ماجرایی داریم برای خوابوندنت یعنی باید بزاریم لای پتو و تکانت بدیم. این عکس رو خاله جون ازت گرفته، انگار بعد از هشت ساعت خسته شده و خرگوش شالت رو گذاشته بالا سرت که به جای خودش مراقبت باشه. ...
30 دی 1392

ماهنامه هستی کوچولو 6

کم کم به هوای سرد پاییز عادت می کنی. با اینکه هوا سرد شده اما بیرون رفتن رو خیلی دوست داری وقتی آماده می شیم بریم بیرون منتظر می مونی که بیاییم تو رو برداریم .یه روز قشنگ پاییز رفتیم باغ. هوا خنک بود. چند تا عکس گرفتیم و زود برگشتیم که یخ نکنی.     خانم کوچولو زیارت قبول: سفر به مشهد مقدس سومین مسافرت و اولین سفر زیارتی هستی کوچولوست.یه شب هستی رو بردیم حرم و به رسم ادب و احترام دست های کوچولوی نازش رو به سینه اش گذاشتیم و باهم سلام دادیم. هوای مشهد سرد و بادی بود دو بار حرم بردیمت اما بیشتر اوقات به خاطر سردی هوا هتل می موندیم یا تو می موندی پیش آناجون و ما می رفتیم حرم.سه روز پس از اقامت در جوا...
30 آبان 1392

ماهنامه هستی کوچولو 5

هستی در 5 ماهگی:   هستی دختر بهار در اولین پاییز : فرشته کوچولوی ناز ما اولین پاییزت روداری تجربه می کنی. و کم کم پوست لطیفت تیزی باد و سرمای پاییز رو احساس می کنه. وقتی باد به صورتت می خوره سرت رو جلو و عقب می بری .   هفته اول پاییز رفتیم کوه و باغ. نزدیک غروب و هوا کمی خنک بود. خیلی زود خوابت برد.    گوش های ناز هستی به گوشواره مزین می شود: بابای شجاع هستی گوش های هستی رو ١٢ مهر ماه سوراخ کرد. اولین گوشش که سوراخ شد هستی زد زیر گریه. واقعا خیلی دلم سوخت اما چیزی نگفتم تا پروژه تموم بشه بعد از کلی گریه و بغض خانم کوچولوی نازنین ما آروم شد. هستی جان گوشواره خیلی بهت میاد مبارکت باشه عزی...
16 مهر 1392